کد مطلب:154181 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:116

کوفیان بر مختار خروج می کنند
پس از آن كه خبر مرگ یزید بن انس در كوفه پیچید بزرگان و رجال كوفه در خانه


شبث بن ربعی كه در جاهلیت و اسلام عظمت داشت اجتماع نمودند و از مختار انتقاد می كردند كه او یزید را بكشتن داد، و او بردگان ما را بر ما چیره ساخت و غنائمی كه تنها سهم عرب بود در میان بردگان قسمت كرد و ما را از آن بی بهره ساخت، و او بدون رضایت ما بر ما حكومت می كند، و آن كه از هر چیز بیشتر آنان را ناراحت كرده بود اینكه برای افراد غیر عرب و موالی سهمی از غنائم قرار داده بود! شبث گفت: پس اجازه بدهید با مختار ملاقات كنم و با او در میان بگذارم.

شبث پیش مختار رفت و اعتراضات افراد را تذكر داد هر چه می گفت، مختار پاسخ می داد این جهت را اصلاح می كنم و آنان را راضی می گردانیم، تا آنكه موضوع بردگان را گوشزد كرد، مختار گفت: بردگان را به شما برمی گردانیم، شبث اظهار داشت غنائمی كه مخصوص ما بود موالی را با ما شریك نمودی، آیا بس نبود كه به جهت رضای پروردگار آن ها را آزاد كردیم كه حالا باید در غنائم شریك ما بشوند؟

مختار گفت: اگر غنائم را به شما برگردانم و دست آنان را كوتاه سازم آیا با من شرط می كنید كه با بنی امیه بجنگید و سوگند یاد می كنید كه با این پیمان وفادار باشید؟ تا با آن مطمئن گردم؟ شبث گفت: نمی دانم، من باید با اشراف صحبت كنم، شبث رفت كه خبر بیاورد ولی دیگر نزد مختار برنگشت!

اشراف كوفه تصمیم گرفتند كه با مختار بجنگند، باین منظور شبث ربعی و شمر بن ذی الجوشن و محمد بن اشعث و عبدالرحمان بن سعید نزد كعب خثعمی و عبدالرحمان بن مخنف آمدند تا آنان را نیز در این زمینه با خود همدست گردانند، شبث بسخن پرداخت و گفت: مختار بدون رضایت ما بر ما حكمرانی می كند، او می گوید كه محمد بن حنفیه مرا فرستاده و حال آن كه می دانیم محمد به او مأموریت نداده است، سهم غنائم ما را به موالی می دهد و بردگان مان را بدون اجازه ما به میدان جنگ فرستاده است، كعب با ایشان موافقت كرد، اما عبدالرحمان اظهار داشت: اگر تصمیم قطعی بر مخالفت گرفته اید من هم شما را تنها نمی گذارم ولی اگر حرف مرا بپذیرید و سكوت كنید بهتر است.

گفتند: چرا و به چه دلیل؟ گفت: می ترسم با هم اختلاف كنید و از هم بپاشید،


و باضافه شجاعان و یكه تازان جمعیت عرب با اویند مگر فلان و فلان با او نیستند، بردگان همه با اویند، موالیان با او همدستند و آن ها همه متفقند و شما مخالف یكدیگر زیرا بردگان و موالی دلشان از دست شما خون است و درصددند از شما انتقام بگیرند پس مختار با شجاعت عرب و عدوات عجم با شما می جنگد، ولی اگر صبر كنید و سكوت نمائید سپاه شام و بصره شما را از جنگیدن با او بی نیاز می كنند و از گیر و دار او خلاص شده اید بدون آن كه خون خود و همشهریان را بریزید.

گفت: اینك كه همه تصمیم گرفته اند تو با ما مخالفت مكن؟ عبدالرحمان گفت: اكنون كه نصیحت مرا نمی پذیرید منهم با شما هستم هر گاه میخواهید خروج كنید؟ گفتند: صبر كنید تا ابراهیم بطرف موصل حركت كند و برود آن گاه قیام خواهیم كرد، و چون ابراهیم به ساباط مدائن رسید كوفیان بر مختار شوریدند [1] .


[1] طبري 649:8 كامل 231:4.